می ترسانَدَم قطار، وقتی که راه می افتد و این همه آدم را از آن همه جدا می کند حالا نوبت باد است بیاید، چند دستمالِ خیسِ مچاله شده و یک کلاهِ جامانده در ایستگاه را بردارد، ببرد بعد شب می آید با کلاهی که باد برده بود، آن را بر ایستگاه می گذارد به شعبده، ادامه ی شعر تاریک می شود... از این جا با دوربین مادون قرمز ببینید: چند مرد، یک زن که رفته بودند با قطار، نرفته اند... دستمالی را که باد برده بود نبرده است اصلاً ریل کمی آن طرف تر تمام شده و این قطار ِ زنگ زده انگار سال هاست همان جا ایستاده است مسافرانش حرف می زنند قهوه می خورند می خندند و طوری به ساعت هایشان نگاه می کنند که انگار نمی بینند عقربه به استخوان شان رسیده است «ازگروس عبدالملکیان»
مطالبوبلاگتان بسیار عالی و مورد پسند بود.گروه
مدرسین پایتخت کلیه ی سوالات امتحانی مدارس،کنکور،دانشگاه های دولتی و آزاد را به
صورت رایگان برای دانلود شما قرار داده و توسط متخصصین فعال کارشناسی ارشد و دکترا
از دانشگاه های برتر کشور در تمام ساعات شبانه روز آماده خدمت رسانی به شما عزیزان
می باشند.در ضمن باعث افتخار ماست کهلینک سایت گروه مدرسین پایتخت را در وبلاگتان
ببینیم.
با سپاس فراوان
گروه مدرسین پایتخت.
پاسخ:
درود به شما دوست گرامی باعث افتخار است .. متشکرم
با عرض سلام و احترام
مطالب وبلاگتان بسیار عالی و مورد پسند بود.گروه مدرسین پایتخت کلیه ی سوالات امتحانی مدارس،کنکور،دانشگاه های دولتی و آزاد را به صورت رایگان برای دانلود شما قرار داده و توسط متخصصین فعال کارشناسی ارشد و دکترا از دانشگاه های برتر کشور در تمام ساعات شبانه روز آماده خدمت رسانی به شما عزیزان می باشند.در ضمن باعث افتخار ماست که لینک سایت گروه مدرسین پایتخت را در وبلاگتان ببینیم.
با سپاس فراوان
گروه مدرسین پایتخت.