پشتهی نانوشتهها بر پشت
خسته از بهت راه برگشتم
گفتم از رنگ عشق بنویسم
سبز رفتم سیاه برگشتم
پشتهی نانوشتهها بر پشت
خسته از بهت راه برگشتم
گفتم از رنگ عشق بنویسم
سبز رفتم سیاه برگشتم
فلسفه جاده کوهستانی رفیعی است... جاده ای خلوت که هر چه بیشتر، به سمت بالا صعود می کنیم، خلوت تر می گردد. هر کسی که این مسیر را دنبال می کند باید بدون بیم و هراس هر چیزی را پشت سر رها کرده با اطمینان خاطر راه خود را از میان برف زمستان باز کند... او به زودی جهان را زیر پای خود می بیند، سواحل شنی و باتلاق ها از دید وی ناپدید می شوند، نقطه های ناهموار آن هموار می گردد، آواهای ناموزون دیگر به گوش نمی رسد، و کروی بودن آن برایش نمایان می گردد. او همواره در هوای پاک و سرد کوهستان باقی می ماند و می تواند هنگامی که سرتاسر زمین در مردگی و ظلمت شب محصور است، خورشید را نظاره کند
«آرتور شوپنهاور»فلسفه درعین فرومایگی ها مارا به اوج می رساند ، باآن به اعماق رنج ودرد میرویم وبا آغوش باز آنهارا پذیرا میشویم ، ازسطحی بودن گذشته وبه ژرفای مفاهیم میرویم و آنهارابه چالش میکشیم فلسفه موجودیت مارا برتری می بخشد و آفرینش را به ما می آموزد..
ای برادران ، بگویید ، آیا عالی ترین چیزها ،چیزی نیست که بهتر به اثبات رسیده باشد؟
آری، این لفط «من » این من خلق کننده ، اراده کننده وارزش دهنده که معیار سنجش وارزش همه چیز هاست ، باتمام اشکالات وتناقض هایش