کرانه های زندگی

Hold my hand while you cut me down

کرانه های زندگی

Hold my hand while you cut me down

کرانه های زندگی

می ترسانَدَم قطار،
وقتی که راه می افتد
و این همه آدم را
از آن همه جدا می کند
حالا نوبت باد است
بیاید،
چند دستمالِ خیسِ مچاله شده
و یک کلاهِ جامانده در ایستگاه را
بردارد، ببرد
بعد شب می آید
با کلاهی که باد برده بود،
آن را
بر ایستگاه می گذارد به شعبده،
ادامه ی شعر تاریک می شود...
از این جا
با دوربین مادون قرمز ببینید:
چند مرد، یک زن
که رفته بودند با قطار،
نرفته اند...
دستمالی را که باد برده بود
نبرده است
اصلاً ریل
کمی آن طرف تر تمام شده
و این قطار ِ زنگ زده
انگار سال هاست
همان جا ایستاده است
مسافرانش
حرف می زنند
قهوه می خورند
می خندند
و طوری به ساعت هایشان نگاه می کنند
که انگار نمی بینند
عقربه به استخوان شان رسیده است
«ازگروس عبدالملکیان»

آخرین نظرات
  • ۲۸ بهمن ۹۸، ۱۰:۲۲ - ashkan amm
    mamnoooonam

اشخاص بزرگ و با همت به کوه مانند، هر چه به ایشان نزدیک شوی عظمت و ابهت آنان بر تو معلوم شود و مردم پست و دون همانند سراب مانند که چون کمی به آنان نزدیک شوی به زودی پستی و ناچیزی خود را بر تو آشکار سازند. «گوته»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۱۸
سید هادی احمدی

اجازه نده زندگی ات به یک تشریفات مرده صرفا مبدل شود. بگذار لحظه هایی توجیه ناپذیر هم درآن خودی نشان بدهد،بگذارچیزهایی معماگونه واسرار آمیز باقی بماند، چیزهایی که نتوانی دلیلی برایشان بتراشی .بگذار کارهایی چند از تو سر بزند که مردم فکر کنند عقلت پاره سنگ برداشته است. آدمی که صددرصد عاقل بود ، مرده است . کمی لودگی در حاشیه همیشه مایه سرور و شادمانی عظیمی در توست .کمی هم لودگی به خرج بده آنگاه معنای امری ممکن خواهد بود . «اُشو/ خلاقیت»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۰۴
سید هادی احمدی